برای استفاده از سایت راندخت، نیاز به راهنمایی داری ؟!

شکرگزاری با من چه کرد؟

شکرگزاری با من چه کرد؟

می‌خواهید بدانید، شکرگزاری با من چه کرد؟

بعضی وقتا آدم به نقطه‌ای میرسه که انگار دیگه راهی جلوش نیست. دلش گرفته، فکرهاش در همه، امیدی هم به تغییر نداره. ولی همونجا، وسط اون همه تاریکی، یک جرقه‌ کوچیک میتونه روشنی رو به زندگیت برگردونه.
خودجو دوست داشتنی ما، توی یکی از همین روزها تصمیم گرفت دست به کار بشه. تصمیم گرفت دوباره مسیرش رو پیدا کنه و این بار از یک راه آگاهانه‌تر بره جلو و اولین قدمش شکرگزاری بود…

 

تجربه‌ ای از دل زندگی : کد دستاورد ۱۲۲۳۳۱#

سلام خانم فرهمند عزیزم
سال نو مبارک
سالی که به لطف پروردگار بی‌همتا، سرشار از آگاهی، سلامتی، خیر و برکت فراوان، عشق و حال دل خوب است برایمان.

خدایا شکرت که اجازه شکرگزاری به من دادی.
خدایا شکرت که در زمانی که واقعاً سردرگم و ناامید بودم، دوباره خانم فرهمند عزیز را، بعد از حدود ۵ سال، پیدا کردم.
همیشه و همیشه شکر وجودتان، سرکار خانم.

در اواسط سال ۱۴۰۳، و در بدترین وضعیت روحی، شروع به شکرگزاری کردم.
توانستم خودم را بابت اتفاقی که باعث حال بدم شده بود و به‌شدت خودم را سرزنش می‌کردم، ببخشم. آن شخص را هم بخشیدم و تا حدودی آرام شدم.

در دوره «باورمند» شرکت کردم.

مدار مالی‌ام تغییر کرد و چک‌های کائنات که می‌نوشتم، پاس شدند.

بیشتر داشته‌هایم را دیدم و با احساسی عالی، قدردان‌شان شدم.

ارتباطم با خدای مهربانم به شکلی دیگر شد و از صمیم قلب دوستش دارم و قدردان موهبت‌های فراوانش هستم.

ارتباطم با خودم خیلی بهتر شده.

انتظارم از دیگران به‌شدت کم شده و زمان ناراحتی‌ام از دیگران خیلی کوتاه شده.

در اسفندماه، دوره «تحول درون» و بعد هم دوره «الفبای آگاهی» را تهیه کردم و در «کارگاه انعکاس» شرکت کردم.

پایان سال هم دوره‌های «بانک انرژی» و «دوره سایه‌».

خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت

خانم فرهمند عزیزم، بسیار سپاسگزارم و خدای مهربان را بابت وجودتان شکر میکنم و امیدوارم که همیشه سلامت و تندرست باشید.

 

تحلیل روان‌شناسی و علمی این دستاورد :

تجربه‌ای که اینجا روایت شده، نشون میده بخششِ خود، نقطه‌ شروع این داستانه. از نگاه روان‌شناسی، وقتی کسی بتونه خودش رو از احساس گناه رها کنه، مغز از حالت بقا و استرس، وارد حالت رشد میشه. اینجا مسیر آگاهی باز میشه و همونجاست که ذهن پذیرای تکنیک‌های تغییر میشه؛ مثل شکرگزاری، کار با کودک درون و بازنگری رابطه با خدا و معنویت و…

همه‌ چی با همین تحول درونی شروع شد. جایی که ذهن از قضاوت و توقع فاصله گرفت و وارد مسیر قدردانی شد، کمتر غر زد و کمتر قضاوت کرد. و همینجا بود که نشونه‌ها شروع کردن به ظاهر شدن: چک‌هایی که پاس شدن، احساس سبکی، صلح با خود، نزدیک‌تر شدن به خدا، و حتی تغییر مدارهای مالی. همه‌ی اینا نشون دهنده‌ اینه که وقتی ذهن رها بشه، زندگی هم آروم‌آروم باهاش هماهنگ میشه.

 

جمع بندی :

من وقتی این نوشته رو خوندم، حسی که گرفتم فقط تحسین نبود… با خودم گفتم یکی از ماها مثل خودجویی که این تجربه رو داشته، مدت‌هاست یک گوشه‌ وجودش رو بخاطر یک اتفاق، یک تصمیم یا یک اشتباه، نبخشیده. اما فقط کافیه از یک نقطه شروع کنی. حتی اگه اولش فقط یک دفتر و یک قلم باشه.

اگه بخوای فقط یک بخش از زندگیت رو ببخشی، اون بخش چیه؟

برام بنویس خیلی کنجکاوم نظرت رو بخونم.